پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
فامیله داریم
نوشته شده در چهار شنبه 16 مرداد 1392
بازدید : 376
نویسنده : abbasjoooooon

پسر داییم تو کنکور  ۱۰۰از آخر شده

 

بعد داییم شیرینی پخش کرده

 

به داییم میگم چرا خوشحالی حالا؟

 

گف آخه فک نمیکردم ۱۰۰نفر از این خنگ تر باشن !


:: موضوعات مرتبط: بامزه , جک روز , مطلب طنز , ,



جوک جدید
نوشته شده در چهار شنبه 16 مرداد 1392
بازدید : 457
نویسنده : abbasjoooooon

غضنفر سر توالت فرنگی با یكی دعوای خونی میکنه

ازش میپرسن چی شده؟

 

میگه من یه هفته ست كه دارم از این چشمه آب میخورم

 

این آقا اومده توش خراب کاری کرده...


:: موضوعات مرتبط: بامزه , جک روز , مطلب طنز , ,



نوشته شده در چهار شنبه 16 مرداد 1392
بازدید : 484
نویسنده : abbasjoooooon

:: موضوعات مرتبط: بامزه , جک روز , مطلب طنز , ,



نوشته شده در سه شنبه 15 مرداد 1392
بازدید : 446
نویسنده : abbasjoooooon

:: موضوعات مرتبط: دانلود , ,



سامبلی بلیک
نوشته شده در سه شنبه 15 مرداد 1392
بازدید : 558
نویسنده : abbasjoooooon

 

من تا دیروز فکر میکردم

 گردن کلفت ترین فرد تویه صدا سیما

عادل فردوسی پورِ که با شلوار


جین میاد جلو دوربین تا این که

  چند روز پیش با احسان علیخانی و شلوار قرمز جیغش

آشنا شدم !!!


حالا امشب باساپورت نیاد صلوااااااتتتتتتت


:: موضوعات مرتبط: بامزه , جک روز , مطلب طنز , ,



بازدید : 365
نویسنده : abbasjoooooon

روزهای امشب و فردا شب!!

 

صلواااااااااااااااااااااااااات!!!!!!!


:: موضوعات مرتبط: بامزه , جک روز , مطلب طنز , ,



ss501
نوشته شده در سه شنبه 15 مرداد 1392
بازدید : 426
نویسنده : abbasjoooooon

یه روز یه کامیون گلابی داشته توی جاده می رفته

 

که یه دفعه می‌افته توی یه دست‌انداز

 

یکی از گلابی‌ها می‌افته وسط جاده

 

بر می‌گرده به کامیون نگاه می‌کنه و میگه

 


گلابی‌ها، گلابی‌ها

 


گلابی‌ها میگن: گلابی، گلابی

 


کامیون دورتر می شه

 


صداشون ضعیف‌تر می شه.

 


گلابی میگه: گلابی‌ها، گلابی‌ها

 


گلابی‌ها می گن: گلابی، گلابی

 


باز کامیون دورتر میشه، گلابی میگه: گلابی‌ها، گلابی‌ها

 


اما صدای گلابی دیگه به گلابی‌ها نمیرسه!

 

 گلابی‌ها موبایل راننده رو می گیرن

 

 و زنگ میزنن به موبایل گلابی

 

،اما چه فایده که گلابی ایرانسل داشته

 

 و توی جاده آنتن نمی‌داده

 


گلابی یه نفر رو پیدا می‌کنه که موبایل دولتی داشته

 

 :زنگ می‌زنه به راننده و می گه

 

 گوشی رو بده به گلابی‌ها

 

وقتی که گلابی‌ها گوشی رو می گیرن

 

گلابی میگه: گلابی‌ها، گلابی ها

 

گلابی ها می گن: گلابی، گلابی


.
.
.
.
.
.
.
.
.
اون شور و اشتیاقت تو حلقم

 


واقعا دوست داری بازم ادامه داشته باشه؟!؟

http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1392/1/17/156241_848.jpg

دلم میخواد!!!

 




بازدید : 321
نویسنده : ناشناس

ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت...

این داستان رو دوستم برام تعریف کرده :

دوستم تعریف میکرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، جای اینکه از جاده اصلی بیاد، یاد باباش افتاده که می گفت: جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!

اینطوری تعریف میکنه:

من احمق حرف بابام رو باور کردم و پیچیدم تو خاکی. 20کیلومتر از جاده دور شده بودم که یهو

ماشینم خاموش شد و هرکاری کردم روشن نمیشد. وسط جنگل، داره شب میشه، نم بارون هم گرفت.

اومدم بیرون یکمی با موتور ور رفتم دیدم نه میبینم، نه از موتور ماشین سر در میارم!!

راه افتادم تو دل جنگل، راست جاده خاکی رو کرفتم و مسیرم رو ادامه دادم.

دیگه بارون حسابی تند شده بود.

با یه صدایی برگشتم، دیدم یه ماشین خیلی آرام وبی صدا بغل دستم وایساد.

من هم بی معطلی پریدم توش.

اینقدر خیس شده بودم که به فکر اینکه توی ماشینو نیگا کنم هم نبودم.

وقتی روی صندلی عقب جا گرفتم، سرم رو آوردم بالا واسه تشکر دیدم هیشکی پشت فرمون و صندلی جلو نیست!!

خیلی ترسیدم!

داشتم به خودم میومدم که ماشین یهو همونطور بی صدا راه افتاد.

هنوز خودم رو جفت و جور نکرده بودم که تو یه نور رعدو برق دیدم یه پیچ جلومونه!

تمام تنم یخ کرده بود.

نمیتونستم حتی جیغ بکشم، ماشین هم همینطور داشت میرفت طرف دره.

تو لحظه های آخر خودم رو به خدا اینقدر نزدیک دیدم که بابا بزرگ خدا بیامرزم اومد جلو چشمم.

تو لحظه های آخر، یه دست از بیرون پنجره، اومد تو و فرمون رو چرخوند به سمت جاده

نفهمیدم چه مدت گذشت تا به خودم اومدم.

ولی هر دفعه که ماشین به سمت دره یا کوه میرفت، یه دست میومد و فرمون رو میپیچوند.

از دور یه نوری رو دیدم و حتی یک ثانیه هم تردید به خودم راه ندادم.

در رو باز کردم و خودم رو انداختم بیرون.

اینقدر تند میدویدم که هوا کم آورده بودم.

دویدم به سمت آبادی که نور ازش میومد رفتم توی قهوه خونه و ولو شدم رو زمین


:: موضوعات مرتبط: بامزه , جک روز , مطلب طنز , ,